فکر میکنم که پست پایینی هم احتیاج به بحث داشت که خوب تعجبی نداره از اینکه بحثی روش نشد به هر حال باید ایرانی بودنمونو ثابت کنیم دیگه(ای بابا غرب زده؟؟؟!!!عزیزان اینجا که بیگانه ای نیست ما هم خودمون باید بدونیم که چی هستیم!)
همون جور که دامون و تایماز گفتن ما ایرانی ها جنبه دموکراسی رو نداریم٬در هر حال تصمیم گرفتم دیکتاتور بازی در بیارم و خودم یه کتابو معرفی کنم که بخونید بدون اینکه نظرتونو بخوام!
بر طبق حرفی که تینی زد هر کسی میتونه و میخواد باشگاه کتاب پا بر جا باشه و این وسط چهار تا کتاب خونده بشه بره بخونه.
شهر بی خواب:
در ان شهر اتاقهایی بود که از جنس بلور بود و پرده هایی از اتش تخت خوابهایی از برف و تخت خوابهایی از جهنم.زنهایی بودند که سراسر شب را برهنه در پیش اینه ها سپری میکردند وتا صبح کنار اینه ها میخوابیدند.من و تو خوابیده بودیم و تن من بوی نارنج های نارس میداد.در فضا سرطان نه....بوی سل میامد.گفتی که بیدار شو.گفتم که خسته میشوی.گفتم که همیشه همین طور میشود.همیشه میترسم از سرگردانی بعدش میترسم.تو میگفتی از خواب دیدن که بهتر است.
شهریار و خون اشام:
زن غمگینانه خندید؛زیبایی شکننده اش در ابگینه های ترک خورده و خشت های نمناک اتاق تکثیر شد.شهریار اهسته گفت:شکنجه خانه ای که ان بالا ساخته بودی همیشه وسوسه ام میکرد.
زن گفت:دستتان را به من بدهید اه ابلیس جوان این همه بی رحم نباشید.به چشمهایم نگاه کنید.
و شهریار همسرش را باز شناخت و در اغوشش گرفت و گریست و از حال رفت...ابلیس رفت.
یلدای فاحشه:
صبح روز یک شنبه ای که شیطان در پارک قدم میزد هیچ کس فکر نمی کرد که تسلیم شده باشد.شب که به خانه بر میگشت سر راه دسته گلی خرید و به خانه برد.خودش را روی صندلی رها کرد.بعد اهی کشی و با حسرت گفت که دیگر هیچ فضیحتی نمانده؛هیچ رویایی یلدا خوابیده بود.
پدری که نا پدید شد:
مادرش در نظر هم محلی ها چندان خوش نام نبود؛و هوشنگ این را میدانست.اما هرچه باشد او تنها زنی بود که همسرش را به فرزندی پذیرفته بود.ما همه این را میدانستیم.
شب به خیر یوحنا:
پسرک به سمت زن امد.ملافه را کنار زد و خود را در اغوش زن انداخت.گونه هایش را به گونه های زن زن فشرد و یک بار پیش از انکه برای همیشه به زیر زمین برگردد میان هق هق بی امان ارام گفت:مادر...و زن مادرش نبود.
مرگ مکتوب:
کدام شیطان کاتب در پوست ان نویسنده خجول رفت تا داستان کشته شدن کسی را در کوچه باغ های تجریش بنویسد؟تا هراس و اندوهش را پشت کلمات مبتذل و تکراری اش پنهان کند؟
متن های بالا را از کتاب شب به خیر یوحنا که مجموعه داستانی از اقای پیام یزدانجو نویسنده رمان فرانکولا یا پرومته پسامدرناست برداشتم...پشت جلد توجهم را جلب کرد و بعد از خریدن ان تا مسیر خانه بی وقفه کلمات و سطورش را بلعیدم.حیفم امد تا انها را با شما تقسیم نکنم گرچه عادت ندارم بعضی چیزها را با هیچ کس تقسیم کنم مثل شکلات هایم...اما شما هم این کتاب را بخرید و بخوانید کتاب برای نشر چشمه است و قیمتش هم۱۳۰۰ تومان است.
خوب دامون عزیز به من گفت که یه کتاب معرفی کنم اما من از اونجایی که یه خورده خود خواهم نخواستم یکی از کتابهایی که خودم خوندمش و از خوب بودنش مطمئنم را پیشنهاد بدم چون نمیخواستم لذت یه کتابخونی دسته جمعی را از دست بدم اما از نویسنده ای کتاب معرفی میکنم که شیفته یکی از کتاب هاش هستم:حسن بنی عامری که من ازش کتاب اهسته وحشی میشوم را خوانده ام کتابی که در عین ثقیل بودن و جملات گاه سختی که در ان وجود داشت ان چنان لذت بی وقفه ای(یعنی وقتی که ادم نمیتونه یه کتابو زمین بذاره)به من میداد که دوبار پشت سر هم این کتابو خوندم و جزو معدود کتابهایی بود که جاذبه و دافعه را به هم به همراه داشت.
حالا کتاب پیشنهادی من از این نویسنده رمان نفس نکش بخند بگو سلام هستش.از انتشارت نیلوفر.
راستی اگر که اهل خواندن رمانهایی نیستید که نیاز به فکر دارند تا توی روند داستان قرار بگیرید و پر هستند از جملاتی که گویی بر خواسته از یک ذهن بیمار هستند به این رمان رای ندید!(البته من از روی رمان اهسته وحشی میشوم حدس میزنم که این یکی هم همینطور باشه)
من کتابی رو پیشنهاد میکنم که یه بار خوندم اما خیلی دلم میخواست دوباره بخونمش. شازده احتجاب نوشته هوشنگ گلشیری
البته مثل نازنین باید بگم اگه دوست ندارین زیاد کلافه بشین بهش رای ندین!!!
دامون
مثل اینکه هیچکس حوصله کتاب خوندن نداره!! حتما باید زور بالا سرتون باشه؟ میبینین! یکی از مضرات دموکراسی تنبلیه.
پیشنهاد نازنین رو من از فردا اجرا میکنم. هر کی هم که نخوند اسمشو مینویسم تو ( بدها) دو تا ستاره هم میذارم پهلوش
تایماز
ولی خانوم کژال و خانوم مامان خانومم و اقای زاک هنوز رای ندادن که الان خودم میرم سراغ همشون سرشونو میذارم زیر گیوتین تا بیان زود رای بدن!!!!و از اعضا خواش میکنم همکاری کنن تا وبلاگ یه نظمی بگیره و بتونه کارشو شروع کنه چون من دلم میخواد بتونیم این وبلاگو گسترشش بدیم و تبدیل به یه وبلاگ مطرحش کنیم .
پنجشنبه/۲۵ مرداد/ساعت ۷:۴۲pm
سلام به همگی؛ اولا بابت تاخیرم در اعلام نظرم عذر میخوام . دوما، اگه راستش رو بخواهید من با اینکه کتاب های پر حجم رو برای خوندن در نظر بگیریم (مثل شازده احتجاب یا کتابهای بنی عامری) مخالفم. دلیلم هم اینه که متاسفانه چون اینجا یه جمع وبلاگی هست و اعضا از نظر شرایط زمانی و مشغولیت های کاری با هم مساوی نیستند و ممکنه مثلا همه ی ما فرصت نکینیم در یک زمان مشخص یک کتاب مشخص رو بخونیم و راجع بهش نظر بدیم، بنابراین نظر من اینه که بهتره مثلا یه نویسنده ی مشخص رو انتخاب کنیم و هر کس در مورد هر اثری که درباره ی اون نویسنده خونده توضیح بده یا نظرش رو بیان کنه. یا اینکه مثلا به جای اینکه فرضا سراغ اثر بوف کور صادق هدایت بریم که کلا اثر سنگینیه و نظر دادن درباره اش کار هر کسی نیست، بهتره بریم سراغ یکی از داستان کوتاه های صادق هدایت ( مثل سگ ولگرد) و همه این داستان رو بخونند و اون رو هر کس با دیدگاه خودش در این وبلاگ تحلیل کنه.
به هر حال این چیزهایی که من گفتم هم فقط پیشنهاد بود. اعضاء هر نظری رو که قبول کنند، من هم تابع رای جمع خواهم بود.
کژال.
کژال جان
البته نظر شما هم جالب و قابل اجراست
فقط راجع به شازده احتجاب باید بگم که این کتاب شاید از نظر محتوا سنگین باشه اما اصلا پرحجم نیست!! به هر حال تو انتخاب هر کتابی یه سری فاکتورهای خوب و بد هست
البته منم تابع جمعم هرچی همه بگن!!
دامون
توی دنیای شازده کوچولو ادم بزرگ ها جای زیادی ندارند؛چون نمیفهمند(تاکید میکنم!نمیفهمند).همان طور که نمیفهمیدند*ماری را که در درون شکمش فیلی بود و به ان کلاه میگفتند!برای اینکه ادم بزرگ ها بفهمند باید همه چیز را برایشان توضیح داد.
انها هیچ وقت نمیتوانند چیزی را اهلی کنند؛انها فقط ادای اهلی کردن و اهلی شدن را در می اورند.
انها مهم ترین قسمت این اصل را فراموش کرده اند؛ادم بزرگ ها فراموش کرده اند که:همیشه مسئول ان چیزی هستند که اهلیش کرده اند!
انها نمیدانند اگر چیزی را اهلی کنی و بعد به حال خودش رهایش کنی چه بلا هایی ممکن است بر سرش بیاید
مثلا گل شازده کوچولو که تک و تنها در سیاره اش با چهر خار که تنها وسیله های دفاعیش بودند ماند و احتمالا از بین رفت!
فکر میکنم شازده کوچولو هم از زمانی که با گلش دعوا کرد و سیاره اش را ترک کرد به ادم بزرگ ها پیوست.اگر چه اخر سر برگشت به سیاره اش و کنار گلی که اهلیش کرده بود!
اما در این طول:
این متن را برای اقای پژمان فاضلی مشاور و دبیر عربی نه چندان عزیزم در گاه نامه پیام اموزش نوشته بودم.
از اونجایی که من جزو اون دسته ادمهایی هستم که معتقدم هر کتاب خوبی ارزش دو بار خوندن را دارد دیروز سراغ یکی از کتاب های قدیمی ام رفتم که چند سال پیش خونده بودمش:
راز فال ورق از یوستین گوردر
نویسنده این کتاب را با دنیای سوفی میشناختم*(۱).یوستین گوردر در واقع استاد فلسفه است و برای اموزش بهتر فلسفه شروع به نوشتن کتاب کرد تا دانشجویان او بهتر متوجه موضوعات فلسفی شوند که این موضوع در کتاب دنیای سوفی*(۲)کاملا مشهود است.
اما کتاب راز فال ورق روند داستانی و تخیلی قوی تری نسبت به دنیای سوفی دارد اما در همین بین میتوان جملاتی ناب پیدا کرد.و با شخصیت های داستان به معبد دلفی اکروپلیس و جزایر ناشناخته سفر کرد و همراه شد با سقراط در خوردن جام شوکران و راز فال ورق که در واقع یک نفرین خانوادگی است تا فال ورق بعد از ۵۲ سال کامل شود٬
میتوانیم در این کتاب همراه شویم با خاج ها که پوستی قهوه ای رنگ اندامی تنومند و موهایی زخیم و مجعد دارند و تنبل و وا رفته هستند.
خشت ها که لاغر تر و متناسب تر هستند و پوستی سفید و موهی نقره ای دارند و احساساتی هستند و زود رنج.
پیک ها که اندم ورزیده٬ پوست کمرنگ٬چشمان نافذ و سیاه و موهایی کم پشت و ژولیده دارند و عجول و تند خو هستند.
و دل ها که هیکلشان تراشیده لپهایشان سرخ و موهایشان پر پشت و طلایی است و خوش قلب هستند با روحیه ای بشاش.
و از همه مهم تر ژوکر که نقش اساسی را در داستان ایفا میکند؛راستی میدانستید سقراط یک ژوکر بوده!
جملاتی از این کتاب را که خیلی دوست داشتم اینجا مینویسم:
خداوند در ملکوت اعلا نشسته و به انهایی میخندد که به او اعتقاد ندارند.
زندگی یک بخن ازمایی بزرگ است که در ان فقط بلیتهای برنده قابل دیدن هستند چون بلیتهای بازنده اصلا پا به این دنیا نمیگذارند و بلیت ها ما ادمها هستیم!
اگر دنیا یک شعبده بازی باشد پس یک شعبده باز بزرگ هم باید وجود داشته باشد.
اگر خداوند این دنیا را ساخته لااقل میتوانست قبل از فرار شاهکار خود را امضا کند.
با جادو به این دنیا می اییم و با فریب میرویم.
۱:حواستون باشه کتابهای خوبتون رو به کسی امانت ندید که دیگه رنگشم نمیبینید مثل دنیای سوفی من.
۲:این کتاب در مورد تاریخ فلسفه یونان است.
سلام
توی این وبلاگ گروهی قراره که یه کتاب معرفی بشه اعضا بخونن و نقدشون یا نظرشون رو در قالب یه پست که ویرایش یا در حقیقت کامل میشه بنویسن.
کسانی که دوست دارن عضو بشن ادرس ایمیل خودشونو بذارن تا من دعوتنامه بفرستم.
کتاب هایی رو که دوست دارید نقد بشن رو اسمشونو بگید.
این ایده هم از اونجاییاومد توی ذهنم که دامون(یکی از دوستان وبلاگ نویسم)قسمت هایی از کتابهای مختلف را در وبلاگش مینوشت و از ما میخواست که اگر ما هم در مورد اون کتاب نظری داریم بگیم.
و اینکه خود من هر وقت کتابی رو میخونم ترجیح میدم در موردش با یکی بحث کنم ببینم اونا ازش چه برداشتی داشتن یا نظرشون چیه و خیلی وقتها شده که معنی یک کتاب رو از برداشت دیگران فهمیدم.
منتظرم!:)