پیشنهاد اول

خوب دامون عزیز به من گفت که یه کتاب معرفی کنم اما من از اونجایی که یه خورده خود خواهم نخواستم یکی از کتابهایی که خودم خوندمش و از خوب بودنش مطمئنم را پیشنهاد بدم چون نمیخواستم لذت یه کتابخونی دسته جمعی را از دست بدم اما از نویسنده ای کتاب معرفی میکنم که شیفته یکی از کتاب هاش هستم:حسن بنی عامری که من ازش کتاب اهسته وحشی میشوم را خوانده ام کتابی که در عین ثقیل بودن و جملات گاه سختی که در ان وجود داشت ان چنان لذت بی وقفه ای(یعنی وقتی که ادم نمیتونه یه کتابو زمین بذاره)به من میداد که دوبار پشت سر هم این کتابو خوندم و جزو معدود کتابهایی بود که جاذبه و دافعه را به هم به همراه داشت.

حالا کتاب پیشنهادی من از این نویسنده رمان نفس نکش بخند بگو سلام هستش.از انتشارت نیلوفر.

راستی اگر که اهل خواندن رمانهایی نیستید که نیاز به فکر دارند تا توی روند داستان قرار بگیرید و پر هستند از جملاتی که گویی بر خواسته از یک ذهن بیمار هستند به این رمان رای ندید!(البته من از روی رمان اهسته وحشی میشوم حدس میزنم که این یکی هم همینطور باشه)

من کتابی رو پیشنهاد میکنم که یه بار خوندم اما خیلی دلم میخواست دوباره بخونمش. شازده احتجاب نوشته هوشنگ گلشیری

البته مثل نازنین باید بگم اگه دوست ندارین زیاد کلافه بشین بهش رای ندین!!!

دامون

مثل اینکه هیچکس حوصله کتاب خوندن نداره!! حتما باید زور بالا سرتون باشه؟ میبینین! یکی از مضرات دموکراسی تنبلیه.

پیشنهاد نازنین رو من از فردا اجرا میکنم. هر کی هم که نخوند اسمشو مینویسم تو ( بدها) دو تا ستاره هم میذارم پهلوش

تایماز

ولی خانوم کژال و خانوم مامان خانومم و اقای زاک هنوز رای ندادن که الان خودم میرم سراغ همشون سرشونو میذارم زیر گیوتین تا بیان زود رای بدن!!!!و از اعضا خواش میکنم همکاری کنن تا وبلاگ یه نظمی بگیره و بتونه کارشو شروع کنه چون من دلم میخواد بتونیم این وبلاگو گسترشش بدیم و تبدیل به یه وبلاگ مطرحش کنیم .

 

پنجشنبه/۲۵ مرداد/ساعت ۷:۴۲pm

 سلام به همگی؛ اولا بابت تاخیرم در اعلام نظرم عذر میخوام . دوما، اگه راستش رو بخواهید من با اینکه کتاب های پر حجم رو برای خوندن در نظر بگیریم (مثل شازده احتجاب یا کتابهای بنی عامری) مخالفم. دلیلم هم اینه که متاسفانه چون اینجا یه جمع وبلاگی هست و اعضا از نظر شرایط زمانی و مشغولیت های کاری با هم مساوی نیستند و ممکنه مثلا همه ی ما فرصت نکینیم در یک زمان مشخص یک کتاب مشخص رو بخونیم و راجع بهش نظر بدیم، بنابراین نظر من اینه که بهتره مثلا یه نویسنده ی مشخص رو انتخاب کنیم و هر کس در مورد هر اثری که درباره ی اون نویسنده خونده توضیح بده یا نظرش رو بیان کنه. یا اینکه مثلا به جای اینکه فرضا سراغ اثر بوف کور صادق هدایت بریم که کلا اثر سنگینیه و نظر دادن درباره اش کار هر کسی نیست، بهتره  بریم سراغ یکی از داستان کوتاه های صادق هدایت ( مثل سگ ولگرد) و همه این داستان رو بخونند و اون رو هر کس با دیدگاه خودش در این وبلاگ تحلیل کنه.

به هر حال این چیزهایی که من گفتم هم فقط پیشنهاد بود. اعضاء هر نظری رو که قبول کنند، من هم تابع رای جمع خواهم بود.

کژال.

کژال جان

البته نظر شما هم جالب و قابل اجراست

فقط راجع به شازده احتجاب باید بگم که این کتاب شاید از نظر محتوا سنگین باشه اما اصلا پرحجم نیست!! به هر حال تو انتخاب هر کتابی یه سری فاکتورهای خوب و بد هست

البته منم تابع جمعم هرچی همه بگن!!

 دامون

مزرعه حیوانات

این تیتر نکته انحرافی داره. من نمی خوام در مورد شاهکار جرج ارول صحبت کنم چون همه کتابخونها این کتاب رو خوندن.

راستش اولش میخواستم این پست رو تو وبلاگ خودم بذلرم اما بعدش گفتم چون اینجا کتابخونهای زیادی میان و میرن، این پست رو اینجا بذارم تا هرکی اطلاعاتی در مورد آنچه که میخوام بگم داشته باشه، بهم بگه.

فکر میکنم همه تون یادتون میاد که ما تو دوره راهنمایی درسی داشتیم به اسم ‹‹ پرورشی›› که معلم های خیلی مذهبی و بدی هم داشتن. من که از این ساعت پرورشی متنفر بودم و حاضر بودم به جاش 4 ساعت ریاضی یا علوم بخونم.

اما سال دوم راهنمایی یه آقایی به اسم جعفر فرمانی انوشه که کارآموز معلمی بود، دو سه ماه برای پرورشی ما اومد و چیزهایی گفت که تا اون موقع از هیچکس نشنیده بودم. همون دو سه ماه دیدمش و بعدش دیگه هیچ وقت ندیدمش.امیدوارم هر جا که هست موفق باشه.

یه بار این آقای جعفر فرمانی انوشه یه مقاله ای برامون خوند که من اون موقع خیلی ازش خوشم اومد. اونو نوشتم اما بعدش گم کردم. آخه ببین چیزی حدود 15 سال از اون موقع میگذره.

مقاله در مورد خویهای حیوانی انسانها بود و نویسنده ش به زیبایی هر کدوم از خصلتهای پست انسانی رو در قالب یک حیوان و تناسخ انسان و تبدیل شدنش به اون حیوان بیان کرده بود.

هر خصلت اینطوری شروع میشد : زمانی انسان موش میشود و .... و موش بودن رو به ترسو بودن تشبیه کرده بود. همینطور فضولی رو به ذرافه شدن و گردن درازش و گردن دراز کردن در داخل زندگی دیگران تشبیه کرده بود. شهوت رو با خوک و همینطور بگیر و برو. متاسفانه من فقط همین سه تا یادم مونده. اما خیلی دلم میخواد این مقاله رو دوباره بخونم و البته نمیدونم که آیا با ایدئولوژی امروزم سازگار هست یا نه. اما به هر حال یه جور ویرم گرفته برای خوندنش.

از همه دوستان خواهش میکنم اگر این مقاله رو خوندن یا منبعش رو میدونن یا اسم نویسنده ش رو به من اطلاع بدن. مرسی

یه پیشنهاد

سلام خدمت همه دوستان عزیز

و ممنون از نازنین به خاطر درست کردن این وبلاگ

فقط بچه ها فکر نمیکنین اگه اینجوری پیش بریم به  یه خورده شلوغ میشه و به جایی هم نمیرسیم؟!!

پیشنهاد من اینه:

یه هیئت مدیره ۳ یا ۴ نفره تشکیل بشه و هر کدوم یه کتاب رو برای مطالعه پیشنهاد کنن. بعدش بذاریموشون به رای و همه نظر بدن مثلا برای ۳ یا ۴ روز (میشه از این کانتر های  وبگذر استفاده کرد برای رای گیری ) کتاب که انتخاب شد بسته به حجمش یه بازه زمانی مشخص بشه برای مطالعش و بعدش هرکسی نظرش رو در باره اش بده و بعد که همه راجع بهش صحبت کردن بریم سراغ کتاب بعدی و ....

البته فقط یه پیشنهاده. تا نظر بقیه  و مخصوصا نازنین چی باشه!!!

......

 فکر کنم با این اوصافی که اکثریت موافقند به قول تینی هرچه زودتر شروع کنیم بهتره!!!

پس هیئت مدیره رو انتخاب کنین تا پیشنهادات مطرح بشه و ماهم رای بدیم و ... هیچی دیگه شروع کنیم به خوندن!!

نوشته ی اول، «عشق بدون قید و شرط»

سلام به همه ی دوستان جدید کلوپ کتاب خوانی.

راستش برای اولین باره که دارم توی یه وبلاگ گروهی می نویسم و خب اصولا هر کاری بار اولش یکمی هیجان داره.

ولی با همه ی این حرفها از اینکه با دوستان جدید کتاب خون در دنیای مجازی آشنا شدم خیلی خوشحالم. ( امیدوارم شما هم ورود این عضو جدید رو به جمع عزیزتون بپذیرید).

کتابی که میخوام معرفی کنم یه کتاب خیلی کم حجم ولی در عین حال خیلی جذاب و پر محتواست.

البته شاید خیلی ها تون قبلا این کتاب رو خونده باشید. کتاب « عشق بدون قید و شرط» از مجموعه کتاب های داستان های کوتاه از نویسندگان ناشناس که سری اول آن با عنوان «نشان لیاقت عشق» قبلا منتشر شده بود.

اگر شما هم مثل من به داستان های مینی مال یا داستانک علاقه مند باشید، حتما از این کتاب هم استقبال خواهید کرد.

راستش چون اصولا زیاد اهل وراجی کردن نیستم!! ترجیح میدم برای معرفی بیشتر این کتاب یکی از داستانک های برگزیده ی این کتاب رو در اینجا نقل کنم؛

برادر

تامی کوچولو به تازگی صاحب یک برادر شده بود و مدام به پدر و مادرش اصرار می کرد که او را با برادر کوچکش تنها بگذارند.

پدر و مادر می ترسیدند، تامی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله به برادرش حسودی کند و به او آسیبی برساند. برای همین هم به او اجازه نمیدادند با نوزاد تنها بماند.

اما در رفتار تامی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد. با نوزاد مهربان بود و اصرار برای تنها ماندن با او روز به روز بیشتر میشد.

بالاخره پدر و مادرش به او اجازه دادند.

تامی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در راپشت سرش بست. تامی کوچولو به طرف برادر کوچک ترش رفت، صورتش را روی صورت او گذاشت و به آرامی گفت :‌« داداش کوچولو به من بگو خدا چه شکلیه؟ من کمکم داره یادم میره!».

 

بر باد رفته

میخواستم در مورد کتاب شوهر اهو خانم علی محمد افغانی بنویسم اما دیدم باید به کتابی که بیش از صد بار ان را خوانده ام وفادار باشم ( بر باد رفته)حتما ان را خوانده اید وشاید اکثر شما فیلمش را هم دیده باشید .دوستش دارم با اینکه قبولش ندارم.شجاعت اسکارلت با وجود همه ی وقاحتش (منظورم در برخورد با دیگر قهرمانان داستان و به سخره گرفتن اخلاقیات است.)برایم جذاب است.

     کتاب تحریفات زیادی در مورد برخورد اربابها با سیاهان دارد اما به شیوه ای مطرح می کند که خودش اعتقاد دارد اما میدانیم که حقیقت این نیست و حتی با دید واقع بینانه و اگر خیلی در ماجرای اصلی کتاب غرق نشویم میتوانیم رفتارهای زشت قهرمانان با بردگان سیاه را در میابیم.بر خلاف انچه مارگارت میشل قصد القائش را به خوانندگان دارد.

اما هیچکدام از اینها از ارزش این کتاب نمیکاهد؛توصیف دقیق و زیبای حالات روحی شخصیت ها ٬مکانها٬و وقایع تاریخی رخ داده بقدری زیباست که من بلافاصله پس از اتمام کتاب میتوانم انرا دوباره به دست بگیرم و از اول بخوانم؛کاری که با بعضی رمان های بسیار زیبایی که خوانده ام نظیر کلیدر مرغان شاخسارطرب و ... نیز نمیتوانم انجام دهم.

نکته جالب دیگری که در مورد کتاب به نظرم میرسد این است که توصیفها به شکلی است که همه خوانندگان کمابیش تصوراتشان شبیه به هم است.مثلا من وقتی برای اولین بار فیلم بر باد رفته را دیدم برایم باور نکردنی بود که تمام قیافه ها ٬مکانها و ... همانی است که در ذهنم تصور کرده بودم و جالب تر اینکه دخترم نیز همین نظر را داشت.

البته کارگردانی بسیار ماهرانه را نیز باید در نظر داشت .شاید که کارگردان هم تصورات خویش را به تصویر کشیده است.

در مورد ادامه ی داستان که در کتاب دیگری تحت عنوان اسکارلت نوشته شده چیزی نمینویسم که هر چند زیباست اما هرگز بر باد رفته نمیشود.

من٬شازده کوچولو و مردی که اهلیم کرد

توی دنیای شازده کوچولو ادم بزرگ ها جای زیادی ندارند؛چون نمیفهمند(تاکید میکنم!نمیفهمند).همان طور که نمیفهمیدند*ماری را که در درون شکمش فیلی بود و به ان کلاه میگفتند!برای اینکه ادم بزرگ ها بفهمند باید همه چیز را برایشان توضیح داد.

انها هیچ وقت نمیتوانند چیزی را اهلی کنند؛انها فقط ادای اهلی کردن و اهلی شدن را در می اورند.

انها مهم ترین قسمت این اصل را فراموش کرده اند؛ادم بزرگ ها فراموش کرده اند که:همیشه مسئول ان چیزی هستند که اهلیش کرده اند!

انها نمیدانند اگر چیزی را اهلی کنی و بعد به حال خودش رهایش کنی چه بلا هایی ممکن است بر سرش بیاید

مثلا گل شازده کوچولو که تک و تنها در سیاره اش با چهر خار که تنها وسیله های دفاعیش بودند ماند و احتمالا از بین رفت!

فکر میکنم شازده کوچولو هم از زمانی که با گلش دعوا کرد و سیاره اش را ترک کرد به ادم بزرگ ها پیوست.اگر چه اخر سر برگشت به سیاره اش و کنار گلی که اهلیش کرده بود!

اما در این طول:

این متن را برای اقای پژمان فاضلی مشاور و دبیر عربی نه چندان عزیزم در گاه نامه پیام اموزش نوشته بودم.