کتاب و موسیقی

درسته که این وبلاگ برای معرفی و نقد کتاب ایجاد شده و این پست من ربطی به هیچکدوم از اینا نداره، اما تجربه ایه که چون برام خیلی جذاب بوده ، میخوام اونو به دوستان عزیزم انتقال بدم.

حدودچهار سال پیش عزیزی کتاب زمستان 62 اسماعیل فصیح رو به من معرفی کرد و من اونو تهیه کردم و شروع به خوندنش کردم. فکر میکنم همه کتابخون ها این کتابو خونده باشن، چون جزو 10 رمان برتر ایرانه!

همزمان با خوندن این کتاب یه کاست به دستم رسید که استاد حسین علیزاده نوازنده برجسته تار، ساز جدیدی رو که تازه درستش کرده بودن، تک نوازی کرده بود. اسم ساز و کاست سلانه بود ( روی ل یه تشدید بذارید)

این ساز یه ساز زهیبه که 12 تا سیم داره و صدای خیلی بم و دلنشین و محزونی داره.

من این کاست رو می ذاشتم تو پخش و شروع به خوندن این کتاب میکردم. به هر حال کتاب رو تموم کردم و گذاشتم کنار.

چند ماه بعد یه روز چشمم به این کاست افتاد و برداشتم و گذاشتمش تو ماشین. چیزی که اتفاق افتاد برام خیلی جالب بود. موقع رانندگی که به این کاست گوش میدادم،خودم رو بین نخلهای آتیش گرفته و دود ودم بغل جاده های جنوب پیدا کردم.کتاب و موسیقی طوری توی ذهن من با هم ادغام شده بودن که با هر زخمه ای که به سیم ها میخورد، من برگی از اون کتاب رو ورق میزدم. هنوز هم که هنوزه هر وقت که این کاست رو گوش میکنم تصاویری که توی ذهنم برای حوادث زمستان 62 ساخته بودم ، مثل یه فیلم مستند از جلوی چشمام عبور میکنن و این برام خیلی لذت بخشه.

البته فکر میکنم هماهنگی بین اون موسیقی محزون با حال و هوای کتاب و تازه و جدید بودن اون موسیقی خیلی در به وجود آمدن این حس تاثیر گذاشته باشه. تا نظر شما چی باشه!!

نظرات 3 + ارسال نظر
نازنین 19 مرداد 1386 ساعت 12:16 ب.ظ http://naranj.blogsky.com

راستش تلفیق موسیقی و کتاب برام به وجود نیومده اما میخوام در مورد یه کتاب صحبت کنم که فیلمش هم ساخته شده.معمولا کتاب هایی که بر اساسشون فیلم ساخته میشه فیلمهاشون تصور ذهنیه خوانندرو بهم میریزه مثل فیلم ربکا یا دزیره یا ...اما فیلم بر باد رفته به طور کامل تجسم ذهنیه خواننده بود از کتاب طوری که انگار هر چیزی که در ذهنم موقع خواندن کتاب گذشته بود تبدیل به فیلم شده بود حتی چهره ها و حتی جهت راهروهایی که در کتاب توصیف شده بود...
بعد ها که در مورد کارگردان این فیلم مقاله ای را میخواندم متوجه شدم که کارگردان این فیلم از شیفتگان این رمان بوده و دقیقا تصورات ذهنی خودش را تبدیل به فیلم کرده ...زیاد ربطی نداشت به پست شما اما همین جوری گفتم که بگم

Tini Talker 19 مرداد 1386 ساعت 04:12 ب.ظ http://www.deadly-space.persianblog.ir

آره خوب.. این حالت تو خیلی چیزای دیگه هم پیش میاد..
و حتی ظریف ترش...
مثلا با دیدن دوباره ی یه فیلم .. و به یاد اوردن بوی عطر ی که اون موقع استفاده می کردی...

با نظر نازنین هم موافقم.
ساختن فیلم یه کتاب اکثر اوقات ذهنییت خواننده رو کلی به هم میریزه!
اینجور موقع ها به خودم لعنت میگم به خاطر دیدن اون فیلم!


کژال 19 مرداد 1386 ساعت 10:33 ب.ظ http://ketabi.blogsky.com/

خوشحال میشم باهاتون همراه باشم.
ممنون از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد